سرم درد میکرد دراز کشیده بودم یکم حالم بهتر شه و به آهنگیو که دوسش دارم گوش میکردم تا به سر دردم فکر نکنم و آروم شم بدتر گریمم گرفت >-: حالا نمیدونستم دیگه به سر دردم گریه کنم یا آهنگِ ٬ این وسط دو عدد گربه اُفتادن به جون هم منم که خوشحااااااال هی گفتم استغفرالله برید خداوند به راه ِ راست هدایتتون کنه ٬گوششون بدهکار بنود حتماً باید برخورد فیزیکی انجام میدادم رفتم دَمِ پنجره با یه قندوون تو دستم٬ میبینم همه همسایه ها اومدن دمِ پنجره فحشِ که به این ۲تا میدن٬ این بود که با هر یه قندی که من پرت میکردم اونام برام دس میزدن .
یعنی هاااا من یه قندون قند به این ۲تا پرت کردم یه دونشم به اینااا نخورد(:/ ( ایکونی که میگه تو بگو یدونه) دیگه داشتم قندونم پرت میکردم بلکه بخوره تو سرش که سارگل گفت عاشقِ نشونه گیری تم بعد مادرمم آماده بود تا من قندون رو پرت کنم که قندونم کنه . اون دوتا رفتن ولی منو اصلا حساب نکردن |: سردردمم همچنان بر جای خود باقیست .
پ.ن: چرا کسی منو نمیفهمه؟!
بازم بنویس
salam:D ghashang booooodo bahalo khandedar:D:D;) g0od luck